"آرتیست"(هنرمند) بی شک پدیده ی امسال سینمای جهان است.فیلمی ساده ،خوش ساخت با داستانی آشنا و همه کس فهم که نیازی به تعابیر پیچیده و رمز گشایی های آنچنانی ندارد.اینکه فیلمی صامت پس از گذشت این همه سال از افول و در حقیقت نابودی این سبک اینطور مورد تقدیر و تحسین قرار گیرد جای بسی تعجب دارد.
داستان "آرتیست" در سال 1927 می گذرد."جرج والنتاین" خوش تیپ ستاره ی بی همتای فیلم های صامت است و با حرکات و رفتارش خودشیفتگی و شهرت فراوانش را به رخ بیننده می کشد.او در مراسم افتتاحیه ی یکی از فیلم هایش با "پپی میلر" آشنا می شود و در فیلم بعدی اش نقش مکملی به او می دهد.در طول فیلم می بینیم که هر چقدر زندگی هنری و عاطفی "جرج" رو به قهقرا می رود بالعکس "پپی" در کارش موفق تر می شود.این داستان ساده و سر راست با پرداختی به غایت هنرمندانه شایسته ی جایزه است چرا که طرح چنین موضوعی که بارها و بارها در سینمای آمریکا و جهان استفاده شده خود بیانگر سیاست بی رحم دنیای هنر است. در واقع اصل کلام فیلم این است که مردمی که روزی تو را می ستایند فردا قلب خود را به دیگری می دهند و فرداها و فرداها ی بعدتری می آیند و شهرت زود گذر کسی که روزی خود را هنرمند می نامید را با خود می برند.در حقیقت آرتیست بیش از آنکه که سرنوشت محتوم بازیگران را نشان دهد به غیر پیش بینی بودن هالیوود می پردازد.هالیوودی که نامش در گذشته به عنوان "سرزمین هالیوود" بر فراز کوه های کاهونگا خودنمایی می کرد.
"میشل هازان ویشس "که در کارنامه ی هنری اش اثر قابل اعتنایی ندارد فیلم نامه ی "آرتیست" را شخصا نوشته و فیلمش را با عواملی فرانسوی جلو دوربین برده که سابقه ی کار با وی را داشته اند .قاعدتا از فیلم صامت انتظار دیالوگ نمی رود اما موسیقی سنگین و با شکوه فیلم به راستی غراتر از هر دیالوگی است و چنان فضا را پر می کند که کمبود لفظ و کلام به چشم نمی آید.موسیقی فاخر فیلم که توسط "لودویک بورس "ساخته شده به راستی برگ برنده ی آن است و چنان بار دراماتیک،کمدی و رمانتیک فیلم را به زیبایی کم و زیاد می کند که بیننده بیش از چشمان خود، گوش هایش را به "آرتیست" می سپارد! و به یاد داشته باشید این یک فیلم صامت است
بازیگران اصلی فیلم محدودند اما درخششی خیره کننده دارند."ژان دوژاردین" که پیش از این عمده فعالیتش در آثار "هازان ویشس" بود در این فیلم فرصتی می یابد تا عرض اندام کند و با ظاهری شبیه به "کلارک گیبل" جابرجا دل از بیننده برباید.بازی خوب و حس گیری های به جای "ژاردین" نشان از هوشمندی و توانایی بالای او دارد.کنترل احساسات و تسلط کامل بر میمیک صورت سبب می شود صحنه ی زیبایی خلق شود که در آن سوپراستار از همه جا وامانده در ویترین مغازه خود را در کت و شلوار مجلل گذشته اش ببیند و فر و شکوه روزهای شهرت و ثروت را به یاد آورد.همچنین صحنه ای که عصبی و پریشان با شنیدن صداهای اطرافش پی می برد که دورانش سر آمده و دیوانه وار فریاد سر می دهد."برنیس بژو" در نقش "پپی" آن اندازه خوب ظاهر شده که او را به اندازه ی یکی از بازیگران عصر صامت سینما، حرفه ای بدانیم و از تماشای ادا و اطوار های سبک قدیمی ، تند تند مژه زدن و لب غنچه کردن هایش بخندیم."ژاردین" و" بژو" در کنار هم بی اغراق یکی از بهترین زوج های سینمایی را شکل داده اند و نگارنده را به این فکر می اندازند که اگر این دو دیالوگی داشتند چقدر خوب در مقابل هم از پسش بر می آمدند.
جالب آنکه یکی از نقش های کلیدی این فیلم کم بازیگر سگ" جرج "است. سگ در این داستان المان یار وفاداری است که در لحظات سخت و درماندگی، صاحبش را تنها نمی گذارد و حتی او را از مرگ نجات می دهد.درست بالعکس همسر "جرج" که به راحتی و بی کمترین احساسی او را ترک کرد.این گونه شخصیت پردازی و قائل شدن کاراکتر برای حیوانی دست آموز در فیلمی به غایت هنری تا حدی فیلم را به مرز تجاری رسانده اما سکانس های حضور سگ شیرین و گیراست و بیننده را از اندک رخوت و سستی که صحنه های بعضا یکنواخت فیلم به جانش می اندازند نجات می دهند.یکنواخت از جهت رنگ های سیاه و سفید و خاکستری که جلوه ی بصری چندانی ندارند و سینماروهای پاپکورن پسند را تا حدی دلزده می کنند اما همان مخاطب عام هم محو داستان عاطفی "آرتیست" می شود و عشق پاک و ساده ای را به تماشا می نشیند که بی هیچ صحنه ی پورنوگرافی(چنانکه معمول است)به تصویر کشیده شده است.
البته باید گفت امسال "آرتیست" در شرایطی به چشم آمده که رقبای چندان قدرتمندی ندارد به جز "هوگو" اثر "مارتین اسکورسیزی" که آن هم به مانند" آرتیست" ادای دین به تاریخ فیلم و به قولی"سفر به رویای سینما"ست.باقی آثار چنگی به دل نمی زنند ودر زمینه ی بازیگری هم هنرمندان شاخصی چون "جرج کلونی "مرتبا خود را تکرار می کنند.(فیلم نسل ها)پس شانس" ژاردین" و "هازان ویشس" را برای کسب مجسمه ی طلایی باید بالا دانست.
صحنههایی از فیلم بار روانشناختی و نمادینی دارد که نمیتوان از آن گذشت:
اینکه ابتدای فیلم برای شکنجه از وسیلهای استفاده میشود تا گوش فرد را از صدایی مهیب آسیب بزند تا راز ناگفتهای را بگوید و این راز، همان "ناطق" بودنست، اشاره جالب و پر بحثیست بر عدم پذیرش واقعیت، تحول فردی، اجتماعی و حتی برخورد شدید با سایه!
در جای دیگری دوربین از روی کفش نوی پپی (برنیس بژو) به کفش کهنهی جورج میرود که نماد پای افزار برای رفتن راهیست که یکی نو و دیگری کهنهست.
در صحنهای به دنبال افسردگی جورج والنتین که در مقابل سایه افتاده بر دیوارش میایستد و به او میگوید: "احمـــــــــــــق مغــــــــرور" !
و درست صفاتی که سایهی او هستند کار دست جورج قصه میدهند!
و در انتها وقتی که آرتیستها، رقص خلاقانه و جدید زندگی را شروع میکنند و فیلم رو به پایانست، با نفس نفس رقصندهها، که حاکی از زحمت زیاد کارگردان و همهی دستاندرکاران" آرتیست" و حتی سینمای جهان در پروسه رشدست، سکوت شکسته و کلمهی " پرفکت "شنیده میشود که احسنتیست بر شکوفایی انسان!
واقعا فیلم کامل و عالیست و این را خود " هازاناویسیوس" نیز میداند. فیلمی که با دیدنش میتوان با واقعیت زندگی و نقشهای زودگذرش آشنا شد.
مطالب مرتبط: