یکی از آن ملودی ها و ریتم های پرهیجان و ماندگار در مراسم شبِ عاشورا، نوحه ای قدیمی و کوتاه اما پرهیجان است با ترجیع «مکن ای صبح طلوع» که دستجات عزادار در کثیری از مناطق ایران همچنان تکرار می کنند، بی آنکه این تکرارِ سالیان، از تاثیر آن بر عواطف و ذوق ارادت ما بکاهد.
شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازیشان اهل نظر حیران است
گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است
چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع
«یارب این بوی خوش از روضه ی جان می آید؟
یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»
«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»
«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»
یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟
«چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»
چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید؟
چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟
چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پَرّان است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
.
.
.
مطالب مرتبط: