Quantcast
Channel:
Viewing all articles
Browse latest Browse all 408

نامه خداحافظی کریستوفر نولان با بتمن

$
0
0

کریستوفر نولان کارگردان سه قسمت سری جدید مجموعه فیلم «بتمن» به صورت رسمی با این پروژه پرسرو صدا و پرفروش خداحافظی کرد.

نولان اعلام کرد او تمام کارهایی را که می‌خواست با این قصه ابرقهرمانانه و کمک استریپی انجام دهد، در سه فیلم خود انجام داد.

طی ماه‌های گذشته تهیه‌کنندگان مجموعه فیلم «بتمن» مذاکرات زیادی با نولان داشتند تا او را متقاعد کنند قسمت‌های دیگری از آن را کارگردانی کند.

اما این فیلم‌ساز که یک سال و نیم قبل - و همزمان با شروع تولید سومین فیلم بتمنی او - گفته بود این فیلم آخرین همکاری او بااین پروژه خواهد بود، سر حرف و قول خود ‌ایستاد.

سومین فیلم بتمنی نولان به نام «شوالیه تاریکی بر‌می‌خیزد» هفته قبل و در روز بیستم جولای به روی پرده سینماهای آمریکا رفت.

این فیلم در سه روز اول نمایش عمومی خود 160 میلیون دلار فروش کرد و صدرنشین جدول هفتگی گیشه نمایش سینماهای آمریکای شمالی شد.

نولان همکاری خود با پروژه بتمن را از سال 2005 شروع کرد و در سال 2008، دومین قسمت آن را کارگردانی کرد.

دو قسمت اول و دوم فیلم بتمن او در سطح جهانی بالای یک میلیارد دلار فروش کردند و منتقدان سینمایی هم آن‌ها را به عنوان آثاری قابل توجه ستایش کردند.

به گفته منتقدان، نولان با فیلم‌های بتمنی خود قصه‌های ابرقهرمانانه و کمیک استریپی را وارد مرحله تازه‌ای کرد و اعتبار ویژه‌ای به آن‌ها بخشید.

نامه‌ای که در ادامه می‌خوانید درواقع مقدمه‌ای است که نولان برای «هنر و ساخت سه‌گانه شوالیه تاریکی» نوشته است، کتابی که همزمان با اکران فیلم"شوالیه تاریکی برمی‌خیزد"،منتشر شد:

«آلفرد. گوردون. لوسیوس. بروس... وین. نام‌هایی که برای من معنای بسیاری دارند. سه هفته دیگر برای آخرین بار با این شخصیت‌ها و دنیای آنها خداحافظی می‌کنم. تولد 9 سالگی پسرم است. همان روزی به دنیا آمد که در حال طراحی تامبلر با قطعات مختلفی بودیم که در گاراژ خانه‌ام داشتم. زمان زیادی گذشته، خیلی چیزها تغییر کرده. صحنه‌ها تغییر کرده‌اند، آنجا که تیراندازی یا مانور هلی‌کوپتر روزی اتفاق خارق‌العاده‌ای در زمان کار بودند، همان جایی که ازدحام سیاهی لشگرها، ویران کردن ساختمان‌ها یا صدای زمزمه‌وار پای شخصیت‌ها عادی شدند.

مردم می‌پرسند از همان ابتدا می‌خواستیم یک سه‌گانه بسازیم. انگار بپرسند از قبل تصمیم داشتی بزرگ شوی، ازدواج کنی و بعد بچه‌دار شوی. پاسخ این سوال پیچیده است. وقتی دیوید و من برای اولین بار داستان بروس را باز کردیم، کمی با فکر آنچه در ادامه می‌آید مغازله کردیم، بعد کنارش گذاشتیم، نمی‌خواستیم خیلی به آینده فکر کنیم. نمی‌خواستم به همه آن چیزهایی فکر کنم که بروس نمی‌دانست؛ می‌خواستم با او و همراه او زندگی کنم. به دیوید و جاناتان گفتم در زمان ساخت هر فیلم هرچه در ذهن دارند روی کاغذ بیاورند. تمام عوامل و بازیگران هرچه بلد بودند در فیلم اول رو کردند. هیچکس چیزی کم نگذاشت. چیزی را برای قسمت بعدی ذخیره نکردیم. آنها یک شهر کامل خلق کردند. بعد کریستین و مایکل و گری و مورگان و لیام و جیلیان در آن زندگی کردند. کریستین لقمه بزرگی از زندگی بروس وین گرفت و آن را به معنای واقعی کلمه جذاب کرد. او ما را وارد ذهن یک شخصیت محبوب فرهنگ عامه کرد و هرگز نگذاشت برای لحظه‌ای به فانتزی بودن روش‌های بروس فکر کنیم.

هیچ وقت فکرش را نمی‌کردم قسمت دومی می‌سازیم... چندتا دنباله خوب ساخته شده است؟ چرا چنین قماری کنیم؟ اما وقتی فهمیدم داستان به چه مسیری می‌رود، وقتی بارقه‌هایی از شخصیت ضدقهرمان را دیدم، متوجه شدم ساخت آن الزامی است. ما گروه را دوباره جمع کردیم و به گاتهم بازگشتیم. در سه سال کلی تغییر کرده بود. بزرگتر شد بود، واقعی‌تر شده بود. مدرن‌تر شده بود. و نیروی آشوبگر جدیدی وارد شده بود. دلقک هراسناک، همانی که هیث به دنیایش آورد. باز هم همه چیز را روی چنته ریختیم، اما چیزهایی بودند که نشد در فیلم اول نشان دهیم... مثل لباسی برای بتمن که بتواند راحت گردنش را در آن بچرخاند یا فیلمبرداری با آی‌مکس. چیزهایی هم بود که کنار گذاشته بودیم مثل نابود کردن ماشین بتمن یا سوزانده شدن کوهی از پول توسط ضدقهرمان فیلم که نشان می‌داد ضدقهرمان انگیزه‌های رایج را ندارد. از حاشیه امنیت فیلم دوم استفاده کردیم و بی‌خیال احتیاط شدیم و به سوی تاریک‌ترین مکان‌های گاتهم رهسپار شدیم.

اصلا فکرش را نمی‌کردم فیلم سومی هم در کار باشد... اصلا قسمت سوم خوبی تا حالا دیده‌اید؟ اما مدام به انتهای سفر بروس فکر می‌کردم، و وقتی من و دیوید این پایان را پیدا کردیم، باید حتما آن را کار می‌کردیم. به همان چیزی رسیده بودیم که در روزهای اول خلق داستان در گاراژ جرات بیان کردنش را نداشتیم. اینکه داریم یک سه‌گانه می‌سازیم. دوباره همه را جمع کردم و راهی یک سفر دیگر به گاتهم شدیم. چهار سال بعد، شهر هنوز سر جایش بود. حتی به نظر کمی تمیزتر می‌آمد، کمی منزه‌تر. عمارت وین دوباره‌سازی شده بود. چهره‌های آشنا بازگشته بودند... کمی پیرتر، کمی پخته‌تر... اما هیچ چیز آنطور که نشان می‌داد، نبود.

پایه‌های شهر گاتهم در حال پوسیدن بود. شیطانی جدید از زیر زمین سربرمی‌آورد. بروس خیال می‌کرد دیگر نیازی به بتمن نیست، اما بروس اشتباه می‌کرد. همانطور که من هم اشتباه می‌کردم. بتمن باید بازمی‌گشت. به نظرم همیشه همینطور است.

مایکل، مورگان، گری، جیلیان، لیام، هیث، کریستین... بیل. نام‌هایی که خیلی برای من معنا دارند. زمانی که در گاتهم سپری کردم و در جستجوی بزرگترین و پایدارترین شخصیت فرهنگ عامه بودم، چالش‌انگیزترین و ثمربخش‌ترین تجربه‌ای بود که فیلمسازی می‌تواند آروزیش را داشته باشد. دلم برای بتمن تنگ می‌شود. دوست دارم خیال کنم دل او هم برای من تنگ می‌شود، اما او اصولا احساساتی نیست

 

مطالب مرتبط:

کریستین بل: خداحافظی غم‌انگیز است

فیلم و سینما 

لحظه شماری برای اکران "شوالیه تاریکی برمی‌خیزد"

10 فیلم پرفروش نیمه نخست سال 2012

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 408

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>