Quantcast
Channel:
Viewing all articles
Browse latest Browse all 408

ناگهان باد در آستینهای بی دست رزمنده وزید

$
0
0
 رزمنده منتظر بود ...

پس از مدتی تاکسی جلویش ایستاد .
راننده : چرا سوار نمیشی ؟!

رزمنده : خواهش میکنم لطفا در را برام باز کن !

راننده : چه پر رو ؟!

و تاکسی رفت ...



ناگهان باد در آستینهای بی دست رزمنده وزید ...

از این برخوردهای ناجوانمردانه ... بس زیاد دیده است !

به روزهای نه چندان دور ذهن خیالش پرواز می کند

با آن دستان کوچک ، اما توانا چه رزمی به پا می کرد

و چه رعب و وحشتی در دل دشمنان می کاشت

اما امروز در میان کوچه های شهر ...

.

نگاهی به آستین های پیراهنش که در باد می لرزد !

رو به آسمان

و ذکری بر لبان ...

و دوباره نگاهش بر راه گره خورد ...
 
 

Viewing all articles
Browse latest Browse all 408

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>