صفر)نسل ما فوتبال را با حماسههایش به یاد میآورد، با بازیکنانی که حماسه ساختهاند و در خاطر ماندهاند، با دالیان چین، با فرار مهدویکیا که ترجیعبند بازیهای کودکانه بود، با پیروزی نسل توپ پلاستیکی برابر آمریکاییهایی که هم قد ما نبودند، با خرج کردن آخرین قطرههای تعصب و جنگندگی، با ساقهایی که هنوز میلیاردی نبودند.
نسل ما تشنه حادثه بود و نشئه حماسه، لبریز از سرخوردگی و غرق در دلمردگی. پیروزیهای ورزشی تنها روزنه امید بود، تنها بهانه برای شاد بودن، فراموش کردن و معلول سردادن فریادهای شادمانه تا سر حد خالی شدن از بایدها و نبایدها. نسلی که قدرشناس بوده و هست. به اسطورههایش احترام میگذارد و فراموششان نمیکند. وقتی خبر خداحافظی اسطورهای را میشنود غمگین میشود، دلش میگیرد، دلش میشود غروب جمعه و وقتی غروب جمعه باشد که دیگر تکلیف دلش معلوم است. مهدی مهدویکیا از همین جنس اسطورههاست که باید برای خداحافظیاش مرثیه نوشت و برای نوشتن چه کسی بهتر از نسلی که تنها هنرش «مرثیهسرایی» است؟
یک)خبر پیوستن مهدی مهدویکیا به بوخوم در روزگاری که لژیونر شدن و لژیونر ماندن جز با تلاش و مبارزه و سرسختی بهدست نمیآمد کم مسرتبخش نبود. بچههای زمین خاکی با کوچ دستهجمعی ستارگان 98 به اروپا جدیتر از همیشه تنشان را به خاک میمالیدند. فوتبال دیگر آن ورزش ممنوعه و لباس کثیفکن نزد خانوادهها نبود. پدرها با رغبت خرج فرزندشان میکردند تا روزی روزگاری خداداد عزیزی شوند و مایه مباهاتشان. الگوی مادران از پروفسور حسابی و انیشتین رسیده بود به مهدویکیا و دایی. چنین تجربهای کم از رنسانسهای ادبی و هنری قرن پانزده و شانزده در فرانسه نداشت. ما نسلی بودیم که رنسانسطلب بودیم، البته نه تنها در فوتبال اما همین دستاورد را ارج مینهادیم.
دو)مهدویکیا هنگامی در فوتبال آلمان لقب «موشک» را به خود اختصاص داد که ما دلمان لک میزد برای بزرگشدن در عرصههای بینالمللی، ضعف میرفت برای آقایی کردن، میمردیم برای این شادیهای کوچک و امثال مهدویکیا دریغ نمیکردند. وقتی هواداران هامبورگ با لهجهای غریب «میدی» را تشویق میکردند ذوقمرگ میشدیم. ما چنین نسل سرخوش و الکی خوشی بودیم. کافی بود شبی پای مهدویکیا به گلزنی برابر یوونتوس باز شود تا هفتهای پر از غرور را تجربه کنیم. فردای آنروز چنان در خیابان راه میرفتیم که انگار هر یک از ما 70 میلیون نفر گلی به یوونتوس زده است. چنین نسل جوگیری بودیم ما.
سه)بدون شک از مهمترین افتخارهای بینالمللی مهدویکیا انتخابش بهعنوان یکی از یازده بازیکن برتر تاریخ باشگاه هامبورگ است. افتخاری که روزگاری برای بازسازی غرور از دست رفته ملتی کافی بهنظر میرسید اما اینروزها در نهایت لبخندی بر لبان خشکیدهمان مینشاند و زود محو میشود تا شر نشده. مهدویکیا شایسته تقدیر هست اما نه از سوی فدراسیونی که هزار و یک بهانه برای شانه خالیکردن دارد، بل از نسلی که برایش خاطره ساخت و انتظاری نداشت. نسلی که روزگاری قدر میدانست و تشکر بلد بود، نسلی که فراموشکار شده است، نسلی که خودشان را متمایز میداند، نسلی درست مانند همه نسلهایی که مدعیاند و بیتفاوت.
چهار)مهدی مهدویکیا آخرین ستاره از کهکشان جامجهانی 98 است؛ بازیکنی که جنگیدن را برای رسیدن به آنچه استحقاقش را داشت بلد بود. بازیکنی که نه در روزنامهها و روی سکوها، که از مستطیل سبز حقش را گرفت. نامهربانی و ناملایمتی کم ندید اما سربازی نبود که برای فرار آموزش دیده باشد. برای شمردن بیمهریهایی که دیده نیاز نیست تا هامبورگ و کنار گذاشتهشدن موقتیاش در لیگ آلمان برویم، کافیست همین حضور اخیر در پرسپولیس و کنار گذاشته شدنهای سوالبرانگیزش را مرور کنیم. نیمکتنشینیهایی که اگر توام با موفقیت بود همه سکوت میکردند و چون سرشار از ناکامی بود، تنها بازیکنی چون مهدویکیا میتوانست آن را یک افتخار بنامد. به احترام چنین اسطورهای بهتر است یک دقیقه سکوت که نه، چند ثانیه تفکر کنیم. سپاس که اجازه دادی دوستت داشته باشیم موشک هامبورگ و نیمکتنشین پرسپولیس!منبع:گل